سردار من
14 دی 1398 توسط زهرا رئيسي
صبح جمعه خواب عجیبی دیدم یه ساختمون بلند که بهش حمله کرده بودن حضرت آقا اونجا حضور داشتن من دیدمشون پاشون زخمی شده بود من بردمشون بالا گفتم اینجا امنه از خواب پریدم گفتم خدایا این چه خوابی بود…
وقتی گوشی برداشتم فضای مجازی رو چک کردم شوکه شدم مگه میشه سردار دیگه نباشه…
و امان از اشکهای بی امان …
سردارم…بودنت قوت دلمان بود و رفتنت شده حالا قوت پاهایمان …
اما میدانیم رفتنت ،رفتن تمام ان چیزی هایی نیست که منتظرش بودیم …
اینجا یعنی همه ی جبهه ی مقاومت میشود سردار سلیمانی که نکند، خدا نکند آب در دل رهبرمان تکان بخورد…
سردار جان خیالت راحت بخواب…اینجا ما هوشیارتر از قبلیم و میدانیم وعده های رهبرمان به دست سربازان تربیت شده ات محقق میشود ان شاءالله…